بدجوری بهش شک کرده بودم، دیده بودم وقتی که همه می خوابن یه دفتری رو بر می داره و یه چیزهایی توش می نویسه ، کنجکاوی ام هر روز داشت بیشتر و بیشتر میشد نمی دونم چرا همش فکر می کردم در مورد من داره می نویسه همین شک باعث شده بود که دنبال فرصتی باشم و بتونم دفترش رو بردارم و ازش سر در بیارم یه روز که مثل همیشه می خواست سر کار بره
ادامه مطلب ...